۱. توی مطب جای نشستن نبود. دو پسربچه حدوداً ۱۰-۱۱ ساله گوشهی اتاق انتظار سرپا بودن. من و مادر کنار هم نشستهبودیم. مادر بلند شد که بره از منشی چیزی بپرسه. همون لحظه هر دو پسر جای مادرم و صندلی کناریِ مادرم که تازه خالی شدهبود رو گرفتن. اخم کردم و رو به پسرکِ قرمز پوش گفتم:"ببخشید اما جای مامانمه" پسرک رنگ به رنگ شد و زود ایستاد و با لبخند هولی گفت:"فکر کردم میخواد بره" و من همون لحظه گرهی ابروهام باز شد و چند ثانیه ماتِ رفتنش به گوشهی دیوار شدم.
بعضی وقتا از خودم میپرسم: تو را چه میشود نیلی؟! چرا انقدر بداخلاق؟
عکسنوشت: عکس رو کاملاً پلیسی و مخفی و بعد از وقوع حادثه گرفتم. دقیقا وقتی که اون پسرکی که همراه پیرهن قرمزه بود، برای اینکه دوست، یا برادرش تنها نباشه از اون صندلی بلند شد و کنار پیرهن قرمزه رفت. پیرهن قرمزه چنان ژست گرفته که شک میکنم که نکنه فهمیده دارم ازش عکس میگیرم؟! :|
۲. آزمون عملی تربیت بدنی بود جمعه. بلند شدیم با پدر رفتیم اهواز. حوزهی آزمون عملیِ استانای ایلام و لرستان و خوزستان، افتاد اهواز-دانشگاه شهید چمران. برای سه دقیقه آزمون دادن، ۷ ساعت بدبختی کشیدیم. پدر ماشین نیاورد. هیچوقت مسافت طولانی رانندگی نمیکرد. همین بود که دستبه دامن ترمینال شدیم. صبح موقع اومدن به اهواز، سوار ماشین شدیم و من لقمهی نون پنیر خیاری رو که برای غر نزدن مادر درست کرده بودم، به دهن گذاشتم. هدفون رو گوشم بود و همزمان با ریتم آهنگِ taki taki روی لقمهی توی دهنم میکوبیدم و از صدایِ خرچی که توی سرم پخش میشد غرق لذت میشدم. نمیدونم چی شد که متوجه شدم که این صدای خرچ خرچ رو علاوه بر من، پدر و راننده هم میشنون. خودتونو بذارید جای راننده. یه دختر صندلی عقب ماشینش نشسته که داره خیار میخوره و ریتم عجیبی مثل ریتم آهنگ با خرچ خرچ از دهن بیرون میده. :|
همهش حس میکردم چون صدای آهنگ بهشون نمیرسه، صدای خیار هم نمیرسه. تازه یه جاهایی که آهنگ اوج میگرفت با شدت بیشتری روی خیار میکوبیدم.
تا موقع پیاده شدن از ماشین دیگه هیچ صدایی از خودم بروز ندادم.
عکسنوشت: ساعت حدود ۱۶:۰۰. توی اتاق انتظارِ ترمینال با تلوزیونِ خاموش، منتظرِ راننده بودیم تا مارو از اهواز به شهر خودمون ببره.
درباره این سایت